امروز یکی از دوستام رو بردم بدرقه کردم تا خونشون .میدونید آدرس خونشون رو همه بلدن ولی یکم سخته نمیدونم شاید ترسناکه .حتما میپرسید کجا .یه جای کوچیک ،یه جای تاریک ،یه جایی که همه میرن ولی .....
حتما فهمیدید کجا .قبرستون.جایی که روی پلاک خونه هاش مینویسن آرامگاه ابدی .اما واقعا اونجا ما آروم میمونیم که بهش اینو میگن.خودمن که با این اعمالم فکر نمیکنم شاید برای شما باشه .
یه روزی با یه عالمه سروصدا میاییم دنیا اما نه با انتخاب خودمون بنا بر یه حکمتی که هیچ کس از ش خبر نداره شایدم همون باشه که رابیندرانات تاگور میگه باشه :هر کودکی با این پیام به دنیا می آید که خداوند هنوز از انسان نا امید نشده است .
اما من از این که شاید یه روزی نشونه امید خدا بودم خجالت میکشم ....
یه روزی هم با همون حکمت بهمون میگن بارتو بردار بریم حالا تو هی بگو من هنوز کار دارم ،هی بگو اونایی که دوستشون دارم این جان من کجا بیام .بهت میگن یادته یه روزی بهت گفته بودیم مییاییم دنبالت چرا اون موقع حرفمون رو گوش نکردی حالا ما اومدیم .باید بریم .
ما هم میریم با یکی دو متر پارچه سفید و هزاران متر نامه سیاه .چه جوری با نامه به اون بزرگی توی قبر کنار میاییم ؟خود خدا میدونه .
امروز چند جا قلبم بد جور زد :اونجایی که اون دختر جوون (دوستم )رو از آمبولانس پایین آوردن و با هلهله تو خونه گردوندن ،اون جایی که بالای قبر براش اسم اماما رو میگفتن و...با خودم گفتم یعنی واقعا اینایی که داریم اسمشون میگیم شب اول میان مهمونی یا نه اونا خونه از ما بهترون مهمونن؟
یه جایی خیلی ناراحت شدم اوجا که همه بعد یکی دوساعت رفتن خونه و سر خاک خالی موند.احساس کردم اون الان توی گور با خودش میگه این بودن آدمایی که یه روزی حاضر بودم براشون جون بدم ؟پس کجا رفتید !!!!!!!!!!!!
اما با این که میدونم مرگ سایه به سایه داره دنبالم میاد ولی میخوام از فردا بهتر زندگی کنم .خیلی بهتر ؛شاد ،سرزنده ،مهربون،فعال و هر چیزی که زندگی رو قشنگتر می کنه .اخه میدونید :
"در اولین برگ شناسنامه گل نوشته اند فرصت جلو نمایی کم است"
حتما فهمیدید کجا .قبرستون.جایی که روی پلاک خونه هاش مینویسن آرامگاه ابدی .اما واقعا اونجا ما آروم میمونیم که بهش اینو میگن.خودمن که با این اعمالم فکر نمیکنم شاید برای شما باشه .
یه روزی با یه عالمه سروصدا میاییم دنیا اما نه با انتخاب خودمون بنا بر یه حکمتی که هیچ کس از ش خبر نداره شایدم همون باشه که رابیندرانات تاگور میگه باشه :هر کودکی با این پیام به دنیا می آید که خداوند هنوز از انسان نا امید نشده است .
اما من از این که شاید یه روزی نشونه امید خدا بودم خجالت میکشم ....
یه روزی هم با همون حکمت بهمون میگن بارتو بردار بریم حالا تو هی بگو من هنوز کار دارم ،هی بگو اونایی که دوستشون دارم این جان من کجا بیام .بهت میگن یادته یه روزی بهت گفته بودیم مییاییم دنبالت چرا اون موقع حرفمون رو گوش نکردی حالا ما اومدیم .باید بریم .
ما هم میریم با یکی دو متر پارچه سفید و هزاران متر نامه سیاه .چه جوری با نامه به اون بزرگی توی قبر کنار میاییم ؟خود خدا میدونه .
امروز چند جا قلبم بد جور زد :اونجایی که اون دختر جوون (دوستم )رو از آمبولانس پایین آوردن و با هلهله تو خونه گردوندن ،اون جایی که بالای قبر براش اسم اماما رو میگفتن و...با خودم گفتم یعنی واقعا اینایی که داریم اسمشون میگیم شب اول میان مهمونی یا نه اونا خونه از ما بهترون مهمونن؟
یه جایی خیلی ناراحت شدم اوجا که همه بعد یکی دوساعت رفتن خونه و سر خاک خالی موند.احساس کردم اون الان توی گور با خودش میگه این بودن آدمایی که یه روزی حاضر بودم براشون جون بدم ؟پس کجا رفتید !!!!!!!!!!!!
اما با این که میدونم مرگ سایه به سایه داره دنبالم میاد ولی میخوام از فردا بهتر زندگی کنم .خیلی بهتر ؛شاد ،سرزنده ،مهربون،فعال و هر چیزی که زندگی رو قشنگتر می کنه .اخه میدونید :
"در اولین برگ شناسنامه گل نوشته اند فرصت جلو نمایی کم است"
sahar ::: دوشنبه 86/6/26::: ساعت 1:32 صبح
نظرات دیگران: نظر
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 1
کل بازدید :128688
بازدید دیروز: 1
کل بازدید :128688
>> درباره خودم <<
>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<
>>آرشیو شده ها<<
زندگی
قافله رفت و...
علی
شلوارت کو؟؟؟؟؟؟
امام صادق
سردارعشق ...
باران که می بارد تو می آیی ...
تولدم مبارک
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
قافله رفت و...
علی
شلوارت کو؟؟؟؟؟؟
امام صادق
سردارعشق ...
باران که می بارد تو می آیی ...
تولدم مبارک
پاییز 1387
تابستان 1387
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
>>لوگوی وبلاگ من<<
>>لینک دوستان<<
>>لوگوی دوستان<<
>>اشتراک در خبرنامه<<
>>طراح قالب<<